loading...
CEC
بازدید : 5 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

به نام خدا

با سلام:

خدمت دبیر پرورشی جناب اقای مرادی

احتراما به استحضار می رساند اعضای گروه پژوهش گران جوان درس خوان (پروفسر) با موضوع اندیشه های سیاسی جهت حضور در مسابقات مطالعه و تحقیق در مرحله اموزشگاه  به حضور شما معرفی می شود.

اعضای گروه:

1-یونس ال خورشید

2-سام ترابی

3-رضا اوجی منش

بازدید : 5 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

استراتژي سرزمينهاي سوخته، عين الدوله، انگليسيها و عمران خوزستان

رقابتهاي دو امپراتوري بزرگ روسية تزاري و بريتانياي كبير در قرن نوزدهم در آسيا، گرچه به استعمار مستقيم ايران منجر نشد اما صدمات جبران ناپذيري به آن وارد ساخت. در پي گسترش مستعمرات بريتانيا در هندوستان، روسية تزاري بخشهاي مهمي از شمال ايران را، در مواردي با همكاري ديپلماتيك ماموران محلي بريتانيا، به امپراتوري خود منضم ساخت. در موازنة سياسي كه بين رقابتهاي مستعمراتي اين دو امپراتوري در دو دهة آخر قرن نوزدهم به عمل آمد ايران تلويحاً به عنوان كشور حائل بين هندوستان و روسيه شناخته شد. اما هر دو قدرت، كه اكنون به ترتيب در شمال و جنوب همساية ايران بودند، ظاهراً به انتظار استفاده از فرصتهاي آينده، درشمال و جنوب ايران به اعمال نفوذ جدي دست مي زدند. اين اعمال نفوذ به گونه أي بود كه در واقع سرنوشت اين مناطق را به شدت تحت تاثير قرار مي داد.

روسية تزاري مي كوشيد تا با ناامن كردن منطقة شمال از كشاورزي در آن جلوگيري كند و حتي الامكان آن را خالي از سكنه نگهدارد تا، در نتيجه، انضمام اين مناطق را به هنگام فرارسيدن شرايط مناسب تسهيل كرده باشد. انگليس مناطق جنوب غربي و شرقي، به ويژه خليج فارس، خوزستان و سيستان، را جزو حوزة اختصاصي نفوذ خود مي دانست و هيچ طرح آباداني در اين مناطق جز با كنترل كامل آن كشور نمي توانست به اجرا گذاشته شود.

رقابتهاي دو قدرت نه تنها از توسعة اين مناطق جلوگيري كرد بلكه در عمل موجب تخريب آن شد. اعمال چنين سياستي اين مناطق را در دهة اول قرن بيستم به “سرزمينهاي سوخته“ تبديل كرد. نوشتة زير چگونگي اعمال اين سياست را در خوزستان به تصوير كشيده است.

بازدید : 8 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

فصل دوم: ديدگاه‏ها در مالكيت موقت (زمانى)

در اين فصل ضمن دو گفتار به بيان ديدگاه‏هاى مخالفين و موافقين مالكيت موقت (زمانى) و نقد و بررسى آنها پرداخته مى‏شود.

 

گفتار اول: ديدگاه‏هاى مخالفين مالكيت زمانى

آنچه در اين گفتار خواهد آمد، بررسى «دوام ملكيت‏» است. برخى مخالفين مالكيت زمانى، موقت‏بودن ملكيت را ثبوتا غيرممكن مى‏دانند و شمارى از آنان اثباتا.

 

1- عدم امكان ثبوتى

حقوقدانان «دايمى بودن‏» رابه عنوان يكى از صفات ملكيت مطرح كرده‏اند; (59) گرچه بعضى از آنان اين صفت را در زمره عناصر آورده و بررسى كرده‏اند. (60) برخى تنها به ذكر اوصاف مالكيت پرداخته و «دوام‏» را در رديف آنها آورده‏اند، بى‏آنكه دليلى بر لزوم اعتبار آن اقامه كنند. (61) عده‏اى ديگر تنها با اين عنوان كه «طبيعت ملكيت اقتضاى دوام دارد» مساله را مسلم دانسته‏اند (62) و بعضى افزون بر اين ادعا، ادله‏اى بر عدم جواز زمان‏دار بودن ملكيت آورده‏اند. (63)

دكتر سنهورى مى‏گويد: «مدت‏» وصفى است كه به تمامى حقوق شخصى و حقوق عينى يكسان ملحق مى‏گردد، منشا حق هر چه باشد. بنابراين، حق منفعت از هر چه ناشى شده باشد، به «مدت‏» مقرون مى‏گردد كه نهايت آن، مرگ [آدمى] است. پس از آن آورده است: تنها يك حق عينى وجود دارد كه نمى‏توان آن را به «مدت‏» مقرون ساخت و آن، «حق ملكيت‏» است كه طبيعت آن اقتضاى دايمى بودن را دارد. (64)

در يكى از نوشته‏هاى حقوقى به نقل از بعضى حقوقدانان غربى، عدم امكان زمان‏دار بودن ملكيت، نتيجه دوام ملكيت‏به معناى دايمى بودن مالكيت تا زمان وجود شى‏ء مملوك دانسته شده است (65) و به نقل از برخى ديگر عدم امكان توقيت ملكيت‏به جهت تنافى زمان‏دار بودن با طبيعت ملكيت; چرا كه حق مالكيت اين اقتدار را به مالك مى‏دهد تا بتواند مملوك را از بين ببرد. (66) يكى از حقوقدانان ايرانى نيز به ذكر«تنافى مالكيت‏با موقت‏بودن‏» بسنده كرده‏است. (67)

معلوم شد مخالفين زمان‏دار بودن مالكيت تنها مدعى آنند كه طبيعت ملكيت اقتضاى دوام را دارد و به تعبير ديگر امكان ثبوتى زمان‏دار بودن مالكيت را منكرند اما دليلى بر اين ادعا از سوى آنان اقامه نشده است.

به نظر مى‏رسد صرف ادعاى «اقتضاى طبيعت‏» نمى‏تواند موجب عدم امكان ثبوتى تقييد مالكيت‏به زمان گردد. بله، اگر دوام در مفهوم ملكيت اخذ شده بود، ديگر امكان مقيد نمودن مالكيت‏به زمان وجود نداشت اما در فصل نخست گذشت كه دوام در مفهوم ملكيت اخذ نشده است.

 

2- عدم امكان اثباتى

مخالفين توقيت ملكيت قائلند اگر ملكيت‏بخواهد با «مدت‏» قرين شود، به بروز تالى فاسدى منجر مى‏شود كه نمى‏توان بدان ملتزم شد. برخى اين تالى فاسد را در قالب مثالى آورده‏اند كه به ذكر آن پرداخته مى‏شود. ملكيتى را فرض كنيم كه به مدت زمانى - مثلا يك سال - محدود شده است. چنين ملكيتى در مدت زمان يك سال تمامى عناصر ملكيت را دارا است. يكى از عناصر آن، حق تصرف است و افزون بر آن مالك مى‏تواند مملوك را از بين برده يا تلف نمايد. بنابراين بايد تمامى اقتدارهاى يك مالك به چنين شخصى كه در مدت يك سال، مالك عينى شده است، اعطا شود. حال اگر مالك در مدت اين يك سال، مملوك را از ميان برده يا تلف كند، چگونه مى‏توان تصور كرد كه پس از اتمام يك سال، اين مملوك به مالك اصلى برگردد براى حل مشكل دو راه بيش نيست: يا گفته شود كه چنين شخصى حق از بين بردن و تلف كردن مملوك را ندارد كه در اين صورت ملكيت، موقت نخواهد بود بلكه حق انتفاعى است كه صاحب چنين حقى نمى‏تواند در مملوك تصرفى كند يا آن را از بين برد. در اين صورت است كه پس از زوال مدت حق انتفاع مملوك به صاحب اصلى برمى‏گردد; يا آنكه حق تصرف، از بين بردن و اتلاف براى چنين مالكى فرض شود كه در اين صورت ملكيت، دايمى است نه موقت; چرا كه مالك يكساله مى‏تواند هر نوع تصرفى در مملوك انجام دهد. (68)

در كلامى كه گذشت، قائل براى مالكى كه ملكيت وى زمان دار است، دو راه پيش روى گذارد. هر كدام از اين دو طريق را ذكر كرده، مورد نقد و بررسى قرار مى‏گيرد.

الف- بگوييم چنين مالكى حق تصرف - كه يكى از عناصر ملكيت است - را ندارد كه در اين صورت مالك داراى حق انتفاعى است كه نمى‏تواند در مملوك تصرفى كرده، آن را از بين ببرد.

به نظر مى‏رسد اين راه داراى اشكالات زير است:

1- حق تصرف با از بين بردن و تلف كردن مملوك يكى دانسته شده است در حالى كه چنين نيست زيرا تصرف اعم از «تصرفات اعتبارى‏» و «تصرفات مادى‏» مى‏باشد و ممكن است مالك را به تصرفات اعتبارى محدود كرد. گذشته از آن خود قائل هنگام بررسى عناصر ملكيت مى‏گويد: «هر چند به نظر مى‏رسد كه «تصرف‏» بايد به معناى وسيع خود به كار رود تا شامل «تصرف اعتبارى‏» و «تصرفات مادى‏» شود، اما تصرف مادى را در قلمرو «حق استعمال‏» قرار داديم و به روش معمول منظور از «تصرف‏» را «تصرف اعتبارى‏» قرار مى‏دهيم.» (69)

بنابراين مطابق گفته قائل، چنين مالكى داراى حق تصرف - سومين عنصر ملكيت - است، لذا تمامى تصرفات اعتبارى اعم از بيع، اجاره، واگذارى حق انتفاع و غيره را مى‏تواند انجام دهد و از ناحيه اين عنصر هيچ محذورى پيش نمى‏آيد.

2- حق از بين بردن و تلف كردن مال در عداد هر كدام از دو عنصر «حق استعمال‏» يا «حق تصرف‏» باشد، قابل استثناست. نمونه‏هايى وجود دارد كه حتى مالك در صورت دوام ملكيت نيز مجاز به از بين بردن و تلف بدون اذن ديگران نيست. مثلا در مالكيت مشاع آنگاه كه دو نفر با يكديگر مالى را به نحو مشاع مالك مى‏شوند، هر كدام كه بخواهند مملوك را تلف كند بايد از ديگرى اذن بگيرد. حال آيا مى‏توان به صرف آنكه مالك در ملكيت مشاع حق ازبين بردن و تلف مال ندارد،ملكيت مشاع را منكر شد؟

بنابراين تحديد مالكيت‏به زمان، موجب از دست رفتن يكى از عناصر ملكيت - حق استعمال يا حق تصرف - نمى‏گردد بلكه باعث تحديد يكى از عناصر خواهد بود و محدود ساختن يكى از عناصر نه تنها اشكالى در پى نخواهد داشت‏بلكه نمونه‏هايى نيز نزد حقوق‏دانان پذيرفته شده است. آرى، اگر مالكى كه ملكيت او مقيد به زمان است‏بخواهد مملوك را تخريب كند بايد از ديگران كه در عين با وى سهيم هستند اذن بگيرد و اين مطلب تنها مربوط به اين تاسيس حقوقى نيست‏بلكه در مثال مذكور و حتى مثال‏هاى ديگر همچون ملكيت آپارتمانها چنين مطلبى صادق است.

گفتنى است اذن گرفتن مساوق با وجود حالت اشاعه نيست‏بلكه در جايى كه حالت اشاعه هم وجود نداشته باشد، ممكن است انجام كارى نياز به اذن داشته باشد، مانند گشودن در از ديوار اختصاصى خود به خانه همسايه. اذن گرفتن در اين مثال و آنچه كه مورد بحث است‏به جهت‏حفظ حقوق ديگران مى‏باشد.

3- به نظر مى‏رسد دليل اخص از مدعاست. آنچه كه به عنوان دليل ذكر شد، ملازمه ميان «داشتن حق تصرف‏» و «داشتن حق تخريب و تلف‏» بود. در جايى كه مملوك مسكن يا مال منقولى باشد كه بتوان آن را تخريب يا تلف نمود ممكن است جاى اين ملازمه باشد اما در موردى كه اصلا تخريب و تلف مورد ندارد، اين ملازمه موضوع پيدا نخواهد كرد.

براى توضيح مطلب مثالى آورده مى‏شود: فرض كنيم دو كشاورز هر كدام داراى توان و ابزار خاصى براى كشت دو نوع محصول دارند كه هر محصول را مى‏توان در يكى از دو نيمه هر سال به‏دست آورد بى آنكه كشت هر يك از دو محصول آسيبى به زمين زراعى براى به‏دست آوردن محصول ديگر وارد آورد. افزون بر آن تمامى مراحل كشاورزى- يعنى كاشت، برداشت و داشت - در يك نيمه سال بيشتر نخواهد بود. در اينجا اصلا تخريب معنا ندارد تا موضوع براى ملازمه موجود باشد.

ب- فرض وجود «حق تصرف‏» براى مالكى كه ملكيت او به زمان مقيد است كه در اين صورت ملكيت وى دايمى خواهد بود. (70)

به نظر مى‏رسد اين سخن عين مدعاست كه بايد ثابت‏شود. به چه دليل اگر براى مالكى «حق تصرف‏» وجود داشت، ملكيت وى دايمى خواهد بود. ممكن است فردى داراى «حق تصرف‏» باشد ولى در عين حال مالكيت وى دايمى نباشد. آرى، اگر انتقال لكيت‏به گونه‏اى باشد كه يكى از عناصر آن براى وجود نداشته باشد، در اين صورت ملكيتى براى شخص منتقل اليه تحقق نمى‏يابد، نه ملكيت دايم و نه ملكيت زمان‏دار; مانند آنكه منتقل اليه نه حق تصرفات مادى را داشته باشد و نه حق تصرفات قانونى را - در صورتى كه تصرف در معناى وسيع خود به كار رفته باشد - يا آنكه منتقل اليه براى هميشه «حق استعمال‏» نداشته باشد يعنى نه خود بتواند از آن به‏طور مستقيم استفاده كند و نه حق حفظ، صيانت و تخريب و اتلاف آن را داشته باشد.

 

گفتار دوم: ديدگاه موافقين مالكيت زمانى

برخى از فقيهان و حقوقدانان از «توقيت ملكيت‏» سخن گفته‏اند. (71) گرچه كلمات آنها يكسان نيست ولى همگى در اين مطلب اتفاق يا تقييدى كه نتيجه آن توقيت‏باشد. (73) سخنانى از بعضى فقها و حقوقدانان در اين باب آمده است كه برخى ناظر به امكان ثبوتى است و قسمتى ناظر به امكان اثباتى.

 

1- امكان ثبوتى

در گفتارپيش در قسمت عدم امكان ثبوتى گذشت كه برخى قائل به عدم امكان ثبوتى ملكيت موقت‏بودند; چرا كه به عقيده آنان «طبيعت ملكيت اقتضاى دوام داشت‏». ولى گفته آنان به جهت عدم اقامه دليل، مردود شناخته شد. اما موافقين امكان ثبوتى ادعا دارند «توقيت ملكيت‏با طبيعت آن منافات ندارد.» (74)

در ابتداى امر به نظر مى‏رسد كه هيچ‏كدام از طرفين دليلى بر مدعاى خود ندارند، لذا قول هيچ يك نبايد پذيرفته شود. اما بايد ادعاى هر كدام را تحليل كرد تا مشخص شود اولا چه كسى نيازمند اقامه دليل است؟ و ثانيا آيا طرفى كه قول او مخالف اصل است، مى‏تواند بر اثبات مدعاى خود دليلى اقامه كند يا خير؟

اگر در ادعاى مخالفين توقيت ملكيت‏بخوبى دقت‏شود، معلوم خواهد شد كه آنان به دنبال اثبات امرى وجودى هستند. به عبارت ديگر مخالفين بايد ثابت كنند كه «دايمى بودن، مقتضاى ذات ملكيت است‏» و به سخن ديگر آنان بايد «تنافى ميان ملكيت و توقيت‏» را اثبات كنند. اين مدعا به هر دو سخن، بيانگر ادعاى امرى وجودى است كه مدعى بايد براى اثبات آن دليل اقامه نمايد. اما موافقين مى‏گويند «ميان توقيت و مفهوم ملكيت تنافى وجود ندارد.» ( 75) به ديگر بيان آنها به دنبال اثبات امرى وجودى نيستند، لذا نبايد از آنان انتظار اقامه دليل را داشت; چرا كه گفته آنان مطابق اصل عدم است.

بنا بر اين پاسخ دو پرسش فوق چنين است: اولا قول مخالفين «ملكيت موقت‏» خلاف اصل است زيرا مدعى اثبات امرى وجودى هستند و ثانيا همان گونه كه در گفتارپيش گذشت نتوانستند براى ادعاى خود دليلى اقامه كنند و به عبارت ديگر خلاف اصل عدم را ثابت نمايند. اما قول موافقين «مالكيت موقت‏» موافق اصل عدم است زيرا آنان منكر آنند كه «ملكيت، اقتضاى دوام دارد». افزون بر آن در تعاريف مختلفى كه از ملكيت در فصل نخست گذشت معلوم شد كه «دوام‏» در تعريف ملكيت اخذ نشده است. و چگونه ممكن است چيزى اقتضاى ملكيت‏باشد و در تعريف اخذ نشود؟

بر همين اساس است كه صاحب جواهر در پاسخ به اشكال عده‏اى كه «چگونه ممكن است موقوفه پس از انقراض موقوف عليهم در وقف بر «من ينقرض غالبا» به واقف و در صورت فوت به ورثه او برگردد زيرا در اين فرض لازم مى‏آيد كه ملكيت عين دايمى نباشد و هر گاه شى‏ءاى از ملكيت فردى خارج شد، باز گشت آن به سبب جديد نياز دارد»، مى‏گويد: ادعاى دوام ملكيت عين، واضحة الفساد است; چرا كه سبب ناقل تنها به همين مقدار - يعنى مدت زمانى كه ملكيت‏به آن مقيد است - اقتضاء دارد نه بيش از آن، و رگشت‏به مليكت مالك سابق همانند برگشت‏به سبب فسخ از طريق اقاله يا خيار است كه سبب مملك جديد نمى‏باشند. (76)

به هر روى به نظر مى‏رسد از نظر ثبوتى اشكالى در «توقيت ملكيت‏يا مالكيت زمانى‏» وجود ندارد. افزون بر عدم اشكال ثبوتى، اين نوع ملكيت اثباتا هم واقع شده است كه در بند دوم همين گفتار مورد بحث قرار مى‏گيرد و در فصل چهارم از نمونه‏هاى مالكيت زمانى سخن خواهد آمد.

 

2- امكان اثباتى

براى پذيرش امكان اثباتى مالكيت زمانى همين مقدار كافى است كه نمونه‏هايى از اين تاسيس در خارج محقق شده باشد. ارائه اين نمونه‏ها به فصل چهارم واگذار شده است. افزون بر آن ادله‏اى براى امكان اثباتى مالكيت زمانى آورده شده است: (77)

1- ترديدى نيست كه مى‏توان ملكيت را به شرطى منوط كرد كه اگر پس از مدت زمان معينى اين شرط تحقق نيافت، قراردادى كه ملكيت‏براساس آن تحقق يافته است، منفسخ شده، ملكيت‏حاصل برگردد. حال در اين فرض، ملكيت در مدت زمان انعقاد قرارداد تا زمان فسخ، موقت‏خواهد بود.

در اشكال به اين استدلال آمده است، ملكيتى كه بر شرط فاسخ معلق است‏با ملكيتى كه مقيد به زمان است، تفاوت دارد; چرا كه ممكن است‏شرط فاسخ تحقق نيابد كه در اين صورت، ملكيت دايمى خواهد بود ولى اگر شرط تحقق يافت، كشف مى‏شود كه از ابتدا ملكيتى وجود نداشته است، زيرا اثر فسخ از زمان فسخ نيست‏بلكه از زمان انعقاد عقد است. اما در جايى كه ملكيت مقيد به زمان است، به سر آمدن زمان، قطعى است.

در پاسخ به اين اشكال مى‏توان گفت كه اين تفاوت نمى‏تواند فارق ميان اين دو باشد. اما درباره اين مطلب كه «فسخ از حين عقد مؤثر است نه از زمان فسخ‏»، بايد گفت: اين مساله مبنايى است، لذا بر مبناى كسانى كه براى فسخ اثر رجعى قائل هستند، كشف خواهد شد كه ملكيتى تحقق نيافته است ولى بر مبناى كسانى كه اثر فسخ را از زمان فسخ مى‏دانند، ملكيت، تحقق يافته است، آن هم ملكيتى موقت در صورت فسخ عقد. به‏طور مثال قانونگذار ايرانى به تبعيت از فقه اماميه (78) اثر فسخ را از زمان فسخ مى‏داند نه از حين انعقاد عقد. بر همين اساس است كه ماده 459 ق.م نماآت حاصل از حين عقد تا حين فسخ را از آن مشترى مى‏داند. (79) بنابراين دست‏كم مطابق حقوق برخى كشورها مى‏توان پذيرفت كه در صورت فسخ قرارداد، ملكيت موقت تحقق يافته است.

2- نوع ديگرى از مالكيت زمانى را مى‏توان در برخى عقود اجاره يافت. اگر موجر زمين خود را به مستاجر اجاره دهد با اين شرط كه مستاجر در اين زمين، بنا اقامه كند و در پايان مدت اجاره، اين ساختمان ملك موجر گردد، خواه عوضى در مقابل آن باشد يا نباشد، در اين صورت ملكيت مستاجر نسبت‏به اعيانى، موقت‏خواهد بود، يعنى از زمان ساخت تا پايان مدت اجاره.

اشكال وارد شده بر اين استدلال آن است كه مالكيت از همان ابتداى ساخت، از آن موجر است و عوض داشتن يا نداشتن هم در آن تاثيرى ندارد. بنابراين مستاجر اصلا نسبت‏به اعيانى مالكيتى ندارد، چه از نوع دايم و چه از نوع موقت‏بلكه مستاجر فقط داراى حق انتفاع از اين بنا مى‏باشد. (80)

با دقت در استدلال و اشكال معلوم مى‏شود آنچه را كه ايراد كننده مورد اشكال قرار داده است‏با آنچه كه مستدل بدان استدلال مى‏كند، متفاوت است. زيرا استدلال كننده، اولا: مالكيت موجر را پس از پايان مدت اجاره دانسته است، و ثانيا: مستاجر را در خلال مدت اجاره مالك اعيانى مى‏داند. اما از عباراتى كه در بيان اشكال آمده است، معلوم مى‏شود كه مستشكل موضوع را غير از آنچه كه استدلال كننده مى‏داند، پنداشته است، در حالى كه در اشكال كردن بايد وحدت موضوع رعايت‏شود.

بازدید : 5 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

فصل نخست: تعريف، عناصر و صفات ملكيت

براى شناخت ملكيت‏بايد از تعريف، عناصر و صفات آن سخن گفت.

 

گفتار يكم: تعريف ملكيت

نخست‏به نظر مى‏رسد كه ملكيت مفهومى روشن است،اما براى آن كه بتوان اين مفهوم را پايه و اساس ديگر مباحث قرار داد، مى‏بايست تعريفى از آن ارائه داد.

همان گونه كه برخى از لغويين «ملك‏» و «مالكيت‏» را به آثار آن معنا كرده‏اند (6) ،گروهى از فقيهان نيز در تعريف مالكيت از آثار آن نام برده‏اند و به عبارت فنى «تعريف به اثر» كرده‏اند. شيخ انصارى «ره‏» ملكيت را نسبتى ميان مالك و مملوك (7) قرار داده است كه از يك حكم تكليفى انتزاع مى‏شود. اما در جاى ديگر از ملكيت‏به سلطنت فعليه (8) ياد كرده است. سيد يزدى «ره‏» آن را عبارت از سلطنت دانسته، (9) نائينى «ره‏» مرتبه‏اى از مقوله جده (10) و آخوند«ره‏» آن را نوعى اضافه (11) خوانده‏اند. در عبارات محقق اصفهانى‏«ره‏» مى‏توان ملكيت را به معنى واجد بودن، داشتن و دارا بودن يافت. (12) در مصباح الفقاهه همچون برخى فقيهان لكيت‏به احاطه و سلطنت تعريف شده است. (13) برخى فقيهان اهل سنت نيز از ملكيت‏به اختصاص ياد كرده‏اند. (14)

حقوقدانان نيز بر تعريف واحدى اتفاق نظر ندارند. گروهى آن را رابطه‏اى ميان شخص و چيز مادى مى‏دانند كه قانون آن را معتبر شناخته است. (15) برخى افزون بر اين تعريف مى‏گويند: اين رابطه به شخص مالك حق همه گونه تصرف و انتفاع را مى‏دهد. (16) برخى نيز به جهت دشوارى تعريف، از تعريف مالكيت تن زده، به شمارش عناصر آن اكتفا نموده‏اند. (17) در بعضى از نوشته‏هاى حقوقى آمده است: «مالكيت‏حقى است دايمى كه به موجب آن شخص مى‏تواند در حدود قوانين تصرف در مالى را به خود اختصاص دهد و بهر طريق كه مايل است از تمام منافع آن استفاده كند». (18) برخى حقوقدانان مصرى با توجه به تعريف ملكيت در ماده 802 قانون مدنى مصر، ملكيت را به عناصر آن، اين گونه تعريف كرده‏اند: «حق ملكيت‏شى‏ء عبارت است از حق بهره‏گيرى از سه طريق: 1- استعمال 2- استغلال 3- تصرف دايمى‏». (19) بعضى ديگر كه با فقه اهل سنت آشنايند از ملكيت‏به «علاقه بين انسان و مال كه به امضاى شرع رسيده است‏» ياد مى‏كند. (20)

قانون مدنى ايران تعريفى از ملكيت ارايه نكرده است. (21) در ماده 35 «تصرف به عنوان مالكيت‏» را دليل مالكيت دانسته است، (22) اما روشن است كه قانونگذار در مقام بيان «اماره قانونى‏» است و به هيچ وجه نمى‏توان تعريف ملكيت را از اين ماده به‏دست آورد.

با توجه به مطالبى كه گذشت مى‏توان چنين نتيجه گرفت:

اولا، برخى از آثار ملكيت نام برده‏اند نه معناى آن، ولى برخى ديگر باتفكيك ملكيت از آثارش ،آن را به «واجديت‏»، «داشتن‏» و «دارابودن‏» معناكرده‏اند. همين معنا را از استعمالات فصيح مى‏توان به‏دست آورد.

در آيه كريمه «فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج‏» (23) در مورد كسى كه نسبت‏به داشتن قربانى استطاعت ندارد و نيز در آيه كريمه «فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين‏» (24) نسبت‏به كسى كه اولين عدل كفاره را دارا نيست، «عدم الوجدان‏» به كار رفته است . در روايتى از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آمده است : «لى الواجد بالدين يحل عرضه و عقوبته‏» (25) - كه مقصود از آن مماطله نسبت‏به اداى دين با وجود «دارايى‏» مى‏باشد- عبارت «وجدان‏» كه معادل فارسى آن «داشتن‏» يا «دارايى‏» است‏به كار رفته است.

چنانچه معناى ملكيت را «واجديت‏» كه معادل فارسى آن «داشتن‏» يا «دارابودن‏» است، بدانيم بر تمامى انواع ملكيت قابل صدق است‏بدون آن كه نيازى به قرينه باشد.

گفتنى است رابطه‏اى كه ميان «دارا بودن‏» و آثار ملكيت از قبيل سلطنت است، به گونه‏اى مى‏باشد كه اگر كسى «دارا» باشد مى‏توان گفت‏بر متعلق «دارايى‏» سلطه دارد ولى عكس آن صادق نيست زيرا لزوما اين گونه نيست كه اگر شخصى بر چيزى سلطه داشت، واجد آن شى‏ء نيز باشد.

ثانيا، ملكيت‏به معناى «واجديت‏»، «داشتن‏» و «داراشدن‏» بهتر است. البته تحقق اين مفهوم نياز به طرف دارد زيرا «ملكيت‏» يا «داشتن‏» از مفاهيم ذات اضافه است، (26) لذا هر گاه سخن از «داشتن‏» به ميان مى‏آيد، بلافاصله اين پرسش را به دنبال دارد كه «داشتن چه چيز؟» يا «ملكيت نسبت‏به چه چيز؟». پس از آن كه طرف ملكيت معلوم شد، آثارى متناسب با طرف ملكيت، بر چنين «دارا شدنى‏» بار مى‏شود. ديگر تعريفهاى ارايه شده غالبا يا تعريف به اثر است‏يا با مشكل ديگرى مواجه مى‏باشد.

 

گفتار دوم: عناصر ملكيت

گروهى تعداد عناصر ملكيت را سه، بعضى چهار و برخى هفت‏بر شمرده‏اند. (27) در حقوق رم براى ملكيت‏سه عنصر گفته شده است (28) كه حقوقدانان (29) به ارزيابى آنها پرداخته‏اند.

 

1- حق استعمال، ( JUS UTENDI )

منظور از حق استعمال آن است كه مالك مى‏تواند از منافع ملك خود، شخصا استفاده نمايد، بدين معنا كه اگر صاحب خانه‏اى است، از سكونت آن و اگر مالك ماشينى است از منفعت‏سوار شدن آن بهره گيرد.

قاعده سلطنت (31) و ماده 30 ق.م استفاده نمود; زيرا مالك مى‏تواند هر گونه كه بخواهد از ملك خويش بهره گيرد و از ثمرات آن استفاده نمايد. البته اين حق همانند ديگر حقوق در محدوده شرع و قانون قابل اعمال است; لذا كسى نمى‏تواند از منزل مسكونى خويش براى ايجاد مراكز فساد اين حق را اعمال كند و خود، از منافع ملكش در چنين راه‏هايى استفاده نمايد. بر همين اساس است كه اين حق در فقه به حديث لاضرر (32) و در قانون مدنى به ماده 132 محدود مى‏گردد.

در اين ماده عبارت «تصرف‏» آمده است و ممكن است‏با عنصر سوم كه حق تصرف است، اشتباه شود، اما بايد گفت منظور از حق تصرف به عنوان عنصر، حق اخراج از ملكيت است چنانچه برخى نيز همين تعبير را از حقوق رم به‏دست داده‏اند. (33) بنابراين به نظر مى‏رسد منظور از حق تصرف در ماده 132 ق.م، حق استعمال و حق استثمار (استغلال) باشد، با اين وجود از برخى نوشته‏هاى حقوقى برداشت مى‏شود كه منظور از حق تصرف در اين ماده، تنها حق استعمال باشد، زيرا تمامى مثالها به استفاده شخص از منافع ملك توسط مالك مربوط مى‏شود. (34)

 

2- حق استثمار (استغلال)، ( Jus Fruendi )

حقوقدانان عرب از اين عنصر با عنوان «استغلال‏» ياد كرده‏اند (35) ولى در نوشته‏هاى حقوقى فارسى از آن به «استثمار» ياد مى‏كنند. (36) منظور از اين حق آن است كه شخص بتواند منافع و ثمرات مال خود را به ديگرى واگذارد. اين عنصر همانند حق استعمال از حديث نبوى «الناس مسلطون على اموالهم‏»، قاعده سلطنت و ماده 30 ق.م استفاده مى‏شود، زيرا از جمله تصرفات در مال، تصرفات ناقله نسبت‏به منافع مى‏باشد. با توجه به شرحى كه در تحديد حق استعمال گفته شد، اين حق نيز با توجه به حديث لاضرر و ماده 132 ق.م محدود مى‏شود.

 

3- حق تصرف (اخراج از ملكيت)، ( Jus abutendi )

در رابطه با اين عنصر نيز بايد گفت‏برخى از آن با عنوان «تصرف‏» (37) و گروهى ديگر از آن با عنوان «اخراج از ملكيت‏» (38) ياد مى‏كنند. به هر روى منظور آن است كه مالك مى‏تواند هر گونه تصرف مادى يا اعتبارى در ملك خود انجام دهد. تصرفات مادى همچون تلف و از بين بردن آن و تصرفات اعتبارى نظير انتقال آن به شخص ديگر.

معنايى كه از تصرف ارائه گرديد، عام است. برخى عنصر تصرف را به همين عموم از عناصر ملكيت دانسته‏اند (39) و گروهى ديگر دايره اين عنصر را به تصرفات اعتبارى تحديد كرده‏اند و تصرفات مادى را از حق استعمال ناشى مى‏دانند. (40) اين عنصر همانند دو عنصر پيشين از قاعده سلطنت، حديث نبوى و ماده 30 ق.م قابل اصطياد است و به موجب ذيل همين ماده، محدود است‏به اينكه بر خلاف قانون نباشد.

در ماده 30 ق.م از دو عنصر «حق تصرف‏» و «حق انتفاع‏» نام برده شده است و به پيروى از فقه، در بردارنده همان سه عنصر است; زيرا حق انتفاع اعم از حق استعمال و حق استثمار است، بنابراين حق انتفاع جايگزين دو عنصر خواهد بود. عنصر سوم هم كه تصرف مى‏باشد در قانون تصريح شده است.

 

گفتار سوم: صفات ملكيت

برخى از حقوقدانان از ذكر صفات ملكيت تن زده‏اند (41) و گروهى آنها را سه (42) و بعضى چهار (43) دانسته‏اند. در اين گفتاربه ارزيابى چهار صفت پرداخته مى‏شود.

 

1- جامع بودن، ( totol )

منظور از جامع بودن آن است كه مالك داراى تمامى حقوقى است كه مى‏توان نسبت‏به عين تصور كرد. اين صفت را عموما حقوقدانان عرب به پيروى از حقوق فرانسه ذكر كرده‏اند; برخى به عنوان صفت مستقل (44) و برخى زير عنوان «انحصارى بودن‏»; (45) به هر حال منظورشان از اين صفت، صفتى كمى مى‏باشد، لذا در ارجاع به واژه‏هاى خارجى از كلمه، ( total ) استفاده كرده‏اند. اما برخى ديگر از اين صفت زير عنوان مطلق بودن مالكيت (46) و گروهى ديگر زير عنوان انحصارى بودن مالكيت (47) ياد كرده‏اند. به نظر مى‏رسد كه اطلاق، صفتى كيفى است، لذا در ارجاع به واژه‏هاى خارجى از كلمه، ( absolute ) مى‏شود و پرواضح است كه صفت كمى با صفت كيفى متفاوت و متباين است. جامع بودن مقتضاى اطلاق كمى جنبه مثبت اصل تسليط مى‏باشد.

 

2- مانع بودن، ( exclusive )

مقصود از مانع بودن آن است كه مالكيت‏حق انحصارى مالك مى‏باشد و ديگران نمى‏توانند به آن حق تعدى كنند، لذا ماده 31 ق.م مقرر مى‏دارد: «هيچ مالى را از تصرف صاحب آن نمى‏توان بيرون كرد مگر به حكم قانون‏».

اين صفت مقتضاى جنبه منفى اصل تسليط است زيرا در صورتى مالك مى‏تواند بر مالكيت‏خود سلطه كامل داشته باشد كه ديگران نتوانند خدشه‏اى بر سلطه وى وارد آورند. گرچه اين صفت‏به ملكيت اختصاصى ندارد و هر حقى منحصر به صاحب حق است و ديگران از تعدى به آن ممنوعند، ولى آوردن اين صفت‏براى ملكيت‏بدان جهت است كه اين صفت در ملكيت‏بيش از ساير حقوق بروز و تجلى دارد.

 

3- مطلق بودن، ( absolute )

منظور از مطلق بودن ملكيت كه صفتى كيفى مى‏باشد، آن است كه مالك مى‏تواند در مايملك خود هر گونه بخواهد تصرف كند و در حقيقت اين صفت‏بيانگر گونه‏هاى اعمال عناصر سه گانه مالكيت - يعنى حق استعمال، حق استثمار و حق تصرف - مى‏باشد.

اين صفت مقتضاى اطلاق كيفى جنبه مثبت اصل تسليط مى‏باشد. اين صفت را مى‏توان از ماده‏30 ق.م نيز استفاده كرد; اين ماده مقرر مى‏دارد: «هر مالكى نسبت‏به مايملك خود حق همه گونه تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردى كه قانون استثناء كرده باشد». قانونگذار از عبارت «همه گونه‏» استفاده كرده است كه بيانگر صفتى كيفى است.

با توجه به تاكيد روزافزون بر مصالح اجتماعى، اين صفت رفته رفته اهميت‏خود را از دست مى‏دهد، و در قوانين جديد برخى كشورها - در موادى كه مربوط به تعريف ملكيت مى‏باشد -، اين صفت‏حذف شده است. (48) ليكن هنوز به عنوان يك اصل باقى است.

 

4- دايمى بودن perpetual

به نظر مى‏رسد در قانون مدنى نمى‏توان ماده‏اى را يافت كه از اين صفت‏سخن گفته باشد و يا لااقل بتوان از اطلاق، عموم يا مفهوم آن ماده چنين صفتى را براى ملكيت قائل بود. اما عموم حقوقدانان اين صفت را براى مالكيت مسلم دانسته‏اند. (49) گروهى اين صفت را به مالكيت منافع نقض كرده‏اند كه در مالكيت منافع گذشته از آنكه صفت دوام وجود ندارد، بايد موقت‏باشد (50) و برخى با بيان اينكه چنين نظرى از حقوق فرانسه است مدعى هستند كه در فقه از درستى توقيت ملكيت‏سخن رفته است. (51)

به هر روى با توجه به اين كه نتيجه بحث در اين صفت‏براى مباحث ديگر اين مقاله از اهميت‏خاصى برخوردار است، بناچار بايد اندكى بيشتر در اطراف آن سخن گفت.

همان گونه كه اشاره شد، ملكيت مفهومى ذات اضافه و قائم به طرف است. گاهى طرف ملكيت، فاعلى است كه گفته مى‏شود ملكيت فلان شخص و گاه طرف ملكيت، مفعولى است مانند آنكه گفته مى‏شود ملكيت فلان چيز. ممكن است گفته شود چنين صفتى با توجه به طرف فاعلى معنا ندارد; چرا كه ارتباط مالك با مملوك به سبب انتقال اختيارى يا قهرى قابل انقطاع است،لذا مدار بحث، مملوك يعنى طرف مفعولى ملكيت مى‏باشد.

براى دوام ملكيت‏سه معنى وجود دارد (52) كه بايد به بررسى آنها پرداخت:

الف تا وقتى كه شى‏ء مملوك وجود داشته باشد، ملكيت‏باقى است. بر خلاف حقوق ديگر كه با وجود موضوع حق، ممكن است از بين روند و به عبارت ديگر موقت‏باشند، ملكيت تنها با زوال موضوع آن يعنى مملوك، زايل شدنى است. بنابراين نتيجه گرفته مى‏شود كه ملكيت، دايمى است مادام كه موضوع آن باقى است.

ب - عدم استفاده از ملك موجب زوال ملكيت نيست. مقصود از اين معنا نيز روشن است; چه، زوال ملكيت نياز به سبب دارد و عدم استفاده از ملك، يكى از موجبات زوال آن نيست. بر همين اساس است كه مرور زمان نسبت‏به اصل ملكيت تاثيرى ندارد و نهايت تاثير آن ممكن است اسقاط حق اقامه دعوى نسبت‏به ملكيت‏باشد و فرق ميان اين دو پرواضح است.

ج - ملكيت نمى‏تواند زمان‏دار باشد يعنى ممكن نيست دو نفر مالك عينى باشند بدين گونه كه پس از گذشت مدت معينى از تصرف شخص اول، ملكيت‏به نفر دوم منتقل شود بدون آنكه نيازى به سبب مملك جديد باشد. به‏طور مثال شخص «الف‏» ملكيت زمين خود را براى ده سال به شخص «ب‏» انتقال مى‏دهد. حال با توجه به اينكه انتقال ملكيت‏به ده سال مقيد است، پس از گذشت اين مدت، ملكيت زمين بدون نياز به سبب مملك به شخص «الف‏» برگردد.

برخى بر اين عقيده‏اند كه توقيت ملكيت‏به اين معنا امكان‏پذير نيست زيرا گفته شد، مادام كه عين مملوك باقى است، ملكيت نيز باقى است و نتيجه منطقى اين دوام آن است كه ملكيت نتواند زمان‏دار باشد. (53) در مقابل گروهى ديگر بر آنند چنين نيست كه دوام، مقتضاى ذات ملكيت‏باشد بلكه صفت دوام به اين معنى مقتضاى اعتبارات عملى است كه تاكنون بوده است. (54) به عبارت ديگر مى‏توان گفت دوام، مقتضاى ذات ملكيت نيست‏بلكه مقتضاى اطلاق ملكيت است‏بدين معنى كه چون قيدى براى توقيت ملكيت آورده نمى‏شود، عملا ملكيت، زمان‏دار نخواهد بود.

به نظر مى‏رسد نسبت‏به معنى اول و دوم يعنى «دوام ملكيت تا زمان وجود شى‏ء مملوك‏» و «عدم زوال ملكيت‏به عدم استفاده از شى‏ء مملوك‏» اتفاق نظر وجود دارد. (55) اما معناى سوم، يعنى «امكان زمان‏دار بودن مالكيت‏» را برخى متعرض نشده‏اند (56) و گروهى به امكان توقيت (57) و بعضى به عدم امكان توقيت ملكيت (58) معتقدند.

درباره ما
Profile Pic
.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 616
  • کدهای اختصاصی